چه خوب که هستی آقا
شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ
صبح یک ساعتی توی حرم با امام حرف میزدم. یعنی حرف نمیزدم اما گریه میکردم و امام نگاهم میکرد. گفتم به وعدهام وفا کردم. دلم را کندم و آوردم تا اهلی شما بشود. گفتم اما جای خالی دلم بدجور درد دارد.
حالا آرامم. هرچه بیشتر فکر میکنم مطمئنتر میشوم. دل من پرندهی قفسی نیست؛ قلبم پرندهای آزاد است که میخواهد ساکن حرم امام باشد. دلم را گره زدم به ضریح و آمدم کتابخانه.
چه خوب که اینجا امام رضا هست. چه خوب که حرمش همیشه کنجی برای دلهای تنگ و گرفته دارد. چه خوب که آن آقا با صدای قشنگش دارد سلام میدهد به امام و صدایش توی بلندگو آرامترم میکند.
دارم به روزهای بعد فکر میکنم؛ به پیچهای بعدی زندگی؛ به بهاری که در راه است؛ به راهم، به هدفم...
- ۹۲/۱۲/۱۰